سلام بچه ها.

خوبین؟ 

بچه ها من این روزا حالم اصلا خوب نیست !

نمیدونم چرا آدم های دور و اطرافم نمیفهمن. 

هم از نظر روحی و هم از نظر جسمی.

اگه وبلاگمو دوست نداشتم قطعا از نت میرفتم و فقط بازدید کننده میشدم.

میان با من مشورت میکنن در حالی که من این روزا اصلا حوصله خودمم ندارم و حوصله هیچی ندارم و هنوز پست ثابت وب هم ننوشتم.

من خسته شدم از این که همش حرفامو به زبون نیارم و بریزم تو دلم.

همش از چیه چون ترس دارم.

ترس دارم که آدم رو به روم ناراحت بشه و یا دعوام کنن !

از درون حالم بده ولی سعی میکنم پیش بقیه خودمو خوشحال و خوب جلوه بدم.

واقعا دیگه خسته شدم.

یکی از دوستامم با آدم های عوضی گشته و خودشم الان یک عوضی شده.

من الان انقدر اتفاق و دردسر تو زندگیم دارم که حوصله ندارم به این چیزا فکر کنم !

همیشه سعی کردم غیر مستقیم حرفامو به بقیه برسونم ولی بقیه نمیفهمن.

من خسته شدم دیگه حوصله ندارم !

این روزا از همه چی بدم میاد و از خودمم همینطور.

شاید به خاطر اینه که همش به همه چی فکر میکنم !

من آدمیم که همه ی حرفامو میریزم تو دلم و زبون نمیارم. 

نمیدونم چرا بقیه منو نمیشناسن حتی نزدیک ترین ادم های دور و اطراف من.

کاری انجام میدن که من ناراحت میشم اما از ترس حرفی نمیزنم.

شایدم از واکنششون میترسم و حوصله یک دردسر جدید ندارم .

بعضی اوقات بعضی آدم های اطرافم حرفی میزنن که هیچ وقت یادم نمیره و تو ذهنم هی تکرار میشه با اینکه دوسشون دارم ولی با بعضی حرفاشون متنفر میشم.

میدونین من مریضم و باید به فکر سلامتیم باشم و نه چیز دیگه.

ولی نمیشه.

این پست رو گذاشتم انگار راحت تر شدم.

راستی یک رمان مینویسم که تقریبا شرح حال زندگی خودمه و اسمشم دختر بد هست که به زودی تو وب آپ میکنم.

بای.