ماجراهای دالیا و آیسان p2
با خستگی خمیازه ای کشیدم ساعت روی دیوار رو نگاه کردم ساعت 3 و نیم نصفه شب بود چشمام رو بستم و دوباره صحنه های دلخراش کم کم سعی کردم بخوابم تو خواب و بیداری بودم و همش جیغ میزدم که دستی تکونم داد.
دالیا: آیسان چرا جیغ میزنی.
من: کابوس دیدم.
دالیا با چشمای غمگین نگام کرد.
من: چیزی نیست برو.
دالیا: باشه و آیسان تو رو خدا آروم باش باشه ؟
من: دالیا چیزی نیست برو بیرون.
دالیا چیزی نگفت هوف بعد اینکه رفت نشستم پشت در و اشکام ریخت لعنت به این اشکا نریز لعنتی انقدر گریه کردم که همونجا پشت در خوابم برد.
دالیا:
از اتاقش بیرون رفتم اما پشت در اتاقش نشستم که دیدم صدای گریش میاد اون فقط تظاهر میکنه که قویه فکر میکنه من گریه های یواشکی و غصه های یواشکیشو نمیفهمم! خودمم اشکام ریخت این چه زندگی که داریم بعد چند ساعت صداش نیومد فکر کنم خوابید آهی کشیدم و رفتم تو اتاقم ساعت 5 بود از پنجره ی اتاقم بیرون رو دیدم هوا تاریک بود و داشت روشن میشد روی تخت دراز کشیدم خوابم نمیبرد چند ساعت همینجوری سعی کردم بخوابم که نشد آخر سر خوابم برد.
چشمام رو باز کردم هیععع ساعت 11 شده بود با بی حوصلگی از سر جام بلند شدم و رفتم بیرون پیش آیسان نشستم اشتهای صبحونه نداشتم دیرم شده بود .
آیسان: چرا دیشب نخوابیدی؟ ؟
من : چرا خوابیدم.
آیسان : از چشمای قرمزت معلومه.
حرفی نزدم پوفی کشیدم و رفتم به کارام برسم.
فیلیکس:
رییس بهم زنگ زد .
_ فیلیکس زود بیا اداره یک ماموریت فوری داری.
من: باشه خداحافظ.
_ خداحافظ.
سوار ماشینم شدم و به سمت اداره روندم تو آینه ی بقل ماشین به صورتم نگاه کردم قیافه ی خیلی جذابی داشتم ( دالیا: اعتماد به سقفشو. ) موهای مشکی براق و چشمای آبی پوست سفید.
رسیدم اداره رفتم اتاق رییس دری زدم که گفت بیا تو.
من: با من کاری داشتید ؟؟
رییس: فیلیکس باید بری جاسوسی باید کمک کنی تا دستگیرش کنیم.
من: کیرو؟ ؟
رییس عکسی در اورد و نشون داد.
_ این دختره رییس باند مافیا.
من: اطلاعات بیشتری بهم بدین.
_ بشین.
نشستم و حرفشو ادامه داد:
اسم این دختره آیسانه دست راستش دالیاعه بزرگ ترین باند مافیا رو داره و رقبای زیادی هم داره انقدر تمیز کارشون رو انجام میدن که مدارکی ازشون نمیمونه یکی از رقباش فاران اسمیت هست که خبر کشته شدنش رو بچه ها اوردن و به محل قتل رفتند فکر کنم کشتنش کار ایسان باشه که البته ما جنازه رو پیدا نکردیم فکر کنم ایسان برده باشتش که البته هیچ مدرکی نیست که ایسان کشته باشتش و این فقط حدسه.
پوزخندی زدم.
من: یک دختر رییس بزرگ ترین باند مافیا مثل آب خوردن براتون میارمش.
رییس: فیلیکس نباید دست کم بگیریش اونا خیلی قدرت دارند هیچ کی نتونسته اون ها رو دست گیر کنه ما تقریبا 1 ساله داریم روی این پرونده کار میکنیم و به جایی نرسیدیم و شک دارم این عکسا قیافه ی واقعیشون باشه بس که تمیز کارشون رو انجام میدن فیلیکس هر جوری شده این ماموریت رو باید انجام بدی باید به عنوان بادیگارد بری عضوشون بشی باید اطلاعات از این دختره به من بدی فهمیدی ؟
من: باشه.
رییس: راستی تنها راستی آتاش بیا داخل.
چی باز با این پسره باید برم ماموریت ازش خوشم نمیاد خیلی مرموزه.
من: رییس من میتونم این کار و انجام بدم نیازی به آتاش نیست.
رییس: فیلیکس بچه بازی در نیار فقط میخوام این ماموریت رو خراب کنید من میدونم و شما گم شین برین.
دیگه خفه شدم و پوفی کشیدم و رفتم بیرون.
ماموریت برای فردا بود پس رفتم آماده بشم.
هسننسج.
داستان داره جالب میشه. 😁
بای.