ماجراهای دالیا و آیسان p5
پارت قبل:
ایسان: میخوام امتحانشون کنم .
پوفی کشیدم و باشه ای از سر اجبار گفتم ......
پارت چهارم:
رفتیم سوار یک ماشین شدیم اتاش رانندگی میکرد و منم جلو نشسته بودم هیچ کدوممون بدون حرفی به جلو نگاه میکردیم.
بلاخره سکوت ماشین رو شکستم.
من: همینطور که ایسان گفت میریم به عنوان زن و شوهر بریم برای جاسوسی مافیای رقیب خراب کاری نمیکنی چون تجربه ای نداری خیلی عادی و خونسرد رفتار میکنی زیاد مرموز نمی شی چون شاید شک کنند و ازت تحقیق کنند تو دردسر میوفتیم راحته کاری نداره.
اتاش: باشه تو تو حالا جاسوسی کردی ؟
من: آره.
اتاش چیزی نگفت فکر کنم انتظار داشت چون ما مافیا بودیم و عادی بود که جاسوسی کنیم بلاخره رسیدیم به یک ویلای خیلی بزرگ و رفتیم تو.
من: من مارگارت هستم.
اتاش: منم دنیل هستم .
و کلا یکم حرف زدیم و رفتیم یک اتاق به هر دومون داد رفتیم توی اتاق ویلا سه طبقه بود که ما طبقه دوم بودیم رفتیم داخل اتاق باید به اتاش که نه باید دنیل صداش بزنم باید به دنیل یک چیزی رو بگم اینجا آزمون میگیره ازمون گوشیمو گرفتم و تایپ کردم:
+ اتاش اینجا ما آزمون میدیم خراب نکنی فقط از رییسشون محافظت کن و زیاد حرف نزن چون شاید شنود گذاشته باشن فقط حرف های مهم رو با تایپ بهم میگیم.
گوشی رو گرفتم جلو صورتش که باشه ای گفت.
دوباره تایپ کردم:
+ خوبه گفتم زایع بازی در نیار فقط حرف های باشه و حرف هایی که زیاد مهم نیست رو میگیم بقیه رو تایپ میکنیم گرفتی ؟؟
دوباره نشونش دادم که یک جوری نگام کرد به درک که بهش برخورد اگه خراب کنه هر دومون رو میکشن.
دوباره تایپ کردم:
+ اینجا یک اتاقه و یک تخت و چند تا کاناپه داره نمیتونیم بگیم دو اتاق بدین چون شک میکنن تو رو کاناپه میخوابی منم رو تخت حرفی نیس ؟؟؟
بهش نشون دادم که با گوشیش چیزی تایپ کرد و نشونم داد گفته بود:
_ باشه ولی خیلی پرویی تلافی میکنم.
لبخندی شرارت بار زدم و تایپ کردم:
+ میبینیم.
اونم تایپ کرد میبینیم.
دیگه حرفی نزدیم.
ایسان:
من: لعنتی.
فیلیکس که مثل برج زهر مار بقل دستم بود گفت: چی شده.
من: اون فاران لعنتی زندست.
فیلیکس: فاران ؟
من: پوف یکی از رقیبامه که کشتمش اما سگ جون زنده موند.
فیلیکس: آهان ولی الان چی کار میکنی ؟
من: فعلا کاری نمیکنم تا ببینم چی میشه.
رفتم توی اتاقم بازم هوا ابری بود رفتم توی تراس هدفون رو زدم به گوشم و آهنگ رو انتخاب کردم آهنگ مورد علاقم
متن اهنگ:
تهران از سوگند:
دوباره باز پاییز اومد و برگارو چید
دوباره باز فصلِ سرده سرما رسید
دوباره باز، دوباره باز
یه حس عجیبی داریم انگار که نمیرسیم
یه بار دیگه پلکات داره میگه
چشمات خواب و خمار انگار داره میره
یه جای دیگه قصه داره میگه
یه انتظار شدید یه اشتباه دیگه
من بیخوابم، بیخوابم، بیخوابم، بیخوابم تهران
من بیدارن، بیدارن، بیدارن، بیدارن چشمام
من بیخوابم، بیخوابم، بیخوابم، بیخوابم تهران
من بیدارن، بیدارن، بیدارن، بیدارن چشمام
بم نگو رسیده وقتِ تلخِ خدافظی
بم نگو همینه تَش قصه به کجا رسید
من دلم نمیخواد اصلا برم از این خونه
کاش ساعت برمیگشتُ پاییز نمیرسید
پَ بگو دوباره میمونی پیشمو همه چی دوباره خوب میشه
کاش میشد بم بگی نگران نباش و برمیگردم زود پیشت
اگه تو نباشی نمیدونم اصلا این شبا چجوری صبح میشه
تو مثِ بارونی اگه نباری این باغچه یه روزی خشک میشه
من بیخوابم، بیخوابم، بیخوابم، بیخوابم تهران
من بیدارن، بیدارن، بیدارن، بیدارن چشمام
من بیخوابم، بیخوابم، بیخوابم، بیخوابم تهران
من بیدارن، بیدارن، بیدارن، بیدارن چشمام
و چشمامو بستم سعی کردم به چیزی فکر نکنم تو این سال ها ناراحتی قلب گرفته بودم و حالم بد بود فقط دو تا آرزو هست که میخوام قبل مرگم بهش برسم یک اینکه بتونم انتقاممو بگیرم و دو بتونم دالیا رو خوشبخت ببینم نمیخوام ناراحت باشه مثل من که فقط چند سال اول زندگیم رو خوب زندگی کردم این چند ساله همش پر غم پر ناراحتی اگه این به این دو تا ارزوم برسم راحت میشم دیگه دغدغه ای ندارم ......
بای.